<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خدایا مهربونیتو قربون...برچسب : نویسنده : eshamdunim2 بازدید : 16
یه دیقه فکرشو بکن
چقدر ترسناک یا چقدر وحشتناکه آدمی که اینهمه بهم نزدیک بود به روحم ، به جسمم ، اینهمــــــــــــــــــــه نزدیک بود یه دفعه اینجوری باهام غریبه شد؛ چقدر چقدر چقدر؟
برچسب : نویسنده : eshamdunim2 بازدید : 32
برچسب : نویسنده : eshamdunim2 بازدید : 23
همون چند سال پیش یه روز گفته بود که اصلا قبول نداره که میگن زنا باید معشوق باشن مردا عاشق
جا خوردم...
این فکرش برام عجیب بود
این حرف یه جایی توی ناخودآگاهم نشست و یواش یواش اثر خودشو گذاشت
از یه جایی به بعد گمونم من عاشق بودم کتابخوار معشوق
از همونجا فهمیدم که چرا مردا باید عاشق باشن زن ها معشوق
ولی خب دیر بود...خیلی دیر...
راستی شماره ی مطلب برای شما نوشته ۷۲
ولی اینجا به من خبر از ۸۵ میده :)))
برچسب : نویسنده : eshamdunim2 بازدید : 17
برچسب : نویسنده : eshamdunim2 بازدید : 26
از اون روز که کانال ۶ ماه و ۱۰ روزمونو پاک کردم...
از اون روز که خونه ی سبز علی و مهسا رو به خواست خودش حذف کردم رفت
هر روز آی دیشو چک کردم
هر روز رفتم ببینم واقعا کسی بعد از ما میره اونجا ساکن بشه؟
ولی هر بار نه
یاد فیلم لاک قرمز افتادم
تا قبلش همه میخواستن ... ولی بعد از این اتفاق دیگه هیچ کس طرف اون آدرس نرفت...
مثل لباس سفید عروسی اون زنِ بدبخت که دیگه گفتن برای هیچ کس شگون نداره...
برچسب : نویسنده : eshamdunim2 بازدید : 14
جون به جونمم کنن همونم که هستم
ینی خاک تو سرم کنن
بازم تلفن خونه زنگ زد قلبم تپید
مامان برداشت گفته عه شمایین حال شما؟
دیگه قلبم اومد توی دهنم
اصن نمیدونم چرا فکر کردم مامانش زنگ زده قرار بذاره
خاک تو سر عاشقم کنن
که حتی سرابی از کتابخوار هم منو اینجوری ویرون میکنه اینجوری چهار ستون بدنم توی عشقش...از هیجانش...میلرزه
هوف خدای من...
برچسب : نویسنده : eshamdunim2 بازدید : 45
برچسب : نویسنده : eshamdunim2 بازدید : 15
برچسب : نویسنده : eshamdunim2 بازدید : 19
خب من الآن تغذیه مو خوردم
خوابمو به قدر کافی داشتم
حالا سر حالم
خب دیگه وقتشه پاشم برم شرکت
پس چرا هنوز شبِ؟
اگه الآن نرم از این خونه دوباره فکرم درگیر کتابخوار میشه
کاش برای همه ی عمرم استخدام بشم توی اون آزمایشگاه خاک گرفته
اونجا بشه خونم
دیگه از دست این فکر و خیالا ی بیهوده خلاص شم
بعدا نوشتم:
الآن یادم افتاد دست به پروژه ی پایانیم نزدم
فکر عشق و عاشقی دوباره از سرم پرید[با کف دست شترق میکوبد بر پیشانی مبارکش]
برچسب : نویسنده : eshamdunim2 بازدید : 20